سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 کوج - قرآن و عهدین

کوج

سه شنبه 87 اردیبهشت 31 ساعت 7:25 عصر
به قلم سبز فرزندش: سید محمد علی موسوی
همه چیز برای کوج آمده بود:
تنهایی پر از سکوت محراب خانه گلی، سجاده گسترده روی زمین و با نوی که شبنم وجودش قطره قطره می‌چکید. آهسته از جا برخواست؛ دست به زمین و دست به پهلو.

زنجیر تکبیر آرام آرام بسته شد؛ بالا آمد رسید کنار گوش‌های پوشیده در مقنعه. صدای آلله اکبر، گوش فرشته‌گان را نوازش و دل زمینیان را آرامش داد. پیش از آنکه نام پروردگار روی غنچه لب‌هایش بنشیند؛ روحی پرستنده او در گلستان [حریم کبرایی] با خدا نجوا می‌کرد:
نه از خود که لبریز از معنویت بود و سیراب زلال مناجات ؛ نه از پدر که نزدیکتر از وی پیش خدا نشسته بود؛ نه از مادر مهمان شده بهشتیان؛ نه از شوهر به زندان افتاده دوزخیان؛ نه از فرزندان که دوشا دوش وی پر میِ‌گشودند. که از من و تو! می‌دانم چه می‌گفت و چگونه!حلقه‌های اشک، نگاه‌های او را پوشانده  و دانه‌های مروارید در صورتش غلطید. نگین قنوتش با آسمان و خانه زمینیان  را  روشن  کرده بود.
دست هایش پر از ستاره‌های آرزوی من- تو- او برمی‌گشت، و روی دل‌های نگران ذهن بی خانمان و روح سرگردان می‌نشست. نگاهایم را به او آویختم؛ فروتنانه خم شد سر به آستان دوست نهاد، می نشست و دو باره ...لحظه به لحظه اوج می‌گرفت. یک چهارم، کمتر یا بیشتر زمانش این گونه می گزراند و دیگر لحظه‌ها را برای کارهای دیگر. فراموش نمی‌کنم! این روزها، یک دست در قنوت بر می‌داشت؛ شاید چشمانم تار می‌دید؛ یا از پهلو نگاهش می‌کردم؛ یا ژرف نمی‌دیدم؛ شاید شبانگاه در محراب می‌استاد یا... یا ... آخر نمی‌دانم!


نوشته شده توسط : مهدی محمدی

نظرات ديگران [ نظر]


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :